۱۳.۱۱.۸۷

سفیر با شهامت

اس ام اس - مقالات - داستان کوتاه

سفیر با شهامت

روزی امام علی علیه السّلام نامه ای مهمّ برای معاویه ابن ابی سفیان نوشته و آنرا بدست یکی از یاران رشید خویش بنام ((طَرِمّاح ابن عدی )) سپرد، که آنرا به شام ببرد. طرّماح، سخنوری شجاع، یاوری مخلص و عاشقی جان برکف، در دستگاه حکومت علوی علیه السّلام بود. وی طبق دستور در شام، به قصر سلطنتی معاویه داخل شد. در اولین ساعات ورود به شام، به معاویه پیغام فرستاد که: ((از بهترین بنده خداوند در روی زمین، علی علیه السّلام به بدترین خلق خدا، معاویه نامه آورده ام؛ سریعاً این نامه را از من گرفته و جواب آنرا بدهید؛ تا من برگردم؛ زیرا من توانِ ماندن، در جهنم شام و نگاه کردن به دوزخیانی، همچون معاویه و اصحاب او را ندارم. دوست دارم، هر چه زودتر، در بهشت برینِ کوفه، به دوستان بهشتی خویش، همچون علی و یارانش بپیوندم )). معاویه، شخصی را برای گرفتن نامه بسوی او فرستاد. طرماح گفت: ((من نامه مولایم علی علیه السّلام را که به معاویه فرستاده، به غیر او نخواهم داد.)) معاویه، برای بار دوم عمرو عاص را فرستاد، تا نامه را از پیک علی علیه السّلام تحویل بگیرد. سفیر امام به عمرو گفت: ((من از خیانتهای تو آگاهم؛ هرگز نامه پاکان را بدست ناپاک و وزیر خائن نمی دهم. )) عمرو عاص ‍ شرمگینانه، برگشته و سخنان او را به معاویه خبر داد. معاویه برای بار سوم، پسرش یزید را فرستاد. وقتی نگاه طرّماح، به قیافه او افتاد، گفت: ((این جوان کیست ؟ از دیدن او قلبم غمگین شد، زیرا آثار شقاوت را در صورت او می بینم، و مثل یک فیل، که خرطومش زخم خورده باشد، در صورتِ نحس ‍ او، جای ضربت شمشیر دیده می شود.)) یزید، از این سخنان خشمگین شد و خواست او را آزار دهد، ولی چون از پدرش، اجازه نداشت ، با ناراحتی برگشته و سخنان آن مرد را، به معاویه گزارش داد. معاویه، اجباراً دستور داد، آن مرد عرب را به حضور بیاورند. وقتی به او اجازه ورود دادند، با کفشهای خویش، روی فرشهای زرباف، در قصر سلطنتی معاویه، پا نهاد. گفتند: ((کفشهایت را بکن. )) گفت: ((نه من موسی بن عمران هستم و نه اینجا وادی مقدس؛ پس دلیلی به کندن کفشهای خویش ندارم. )) وی با همان حال آمده و در برابر معاویه قرار گرفت. نامه را بوسیده و در حالی که بدست معاویه می داد، گفت: ((زود دستور بده، جواب آنرا بنویسند؛ زیرا من طاقت ندارم که چشم از بهشتیانی همچون علی و اصحاب او بپوشم و بدوزخیانی مانند تو، و یاورانت نگاه کنم؛ ای معاویه ! من تعجب می کنم، با اینکه تو یقیناً می دانی، خلافت حق علی است، چرا حاضر شده ای خداوند را به غضب آورده و دانسته خود را به عذاب الهی دچار کنی ؟ معاویه، چون سیاست بازی، حیله گر بود، هر چه آن مرد سخنور و شجاع، با تندی و خشونت سخن می گفت، معاویه تحمل کرده و روی خوش نشان می داد؛ زیرا بنظر قاصر خویش، می خواست پیک شایسته و بالیاقت، امام علی علیه السّلام را به خود متمایل ساخته و در شام نگهدارد؛ برای همین به طرماح گفت: ((ای مرد! از تو سؤ الی دارم .)) طرّماح جواب داد: ((بگو، امّا مختصر و مفید، زیرا عمرِ من، عزیزتر از آنستکه در مجلس تو و با مذاکراتِ افرادی مثل تو، که بدترین خلق خدائی، صرف شود.)) معاویه گفت: ((آیا به نظر تو مقام علی بزرگتر است یا خداوند متعال ؟)) طرماح از این سخن برآشفته و گفت: ((ای معاویه ! چرا سخن کفر می گوئی ؟ علی علیه السّلام اگر به مقامی دست یافته، از جانب خدای متعال بوده و اگر حضرت جبرئیلِ امین، افتخار دربانی و شاگردی علی علیه السّلام را دارد؛ بخاطر عبادت و عبودیّت علی علیه السّلام در درگاه خداوندی است. )) معاویه گفت: ((بسیار خوب ! حالا بگو، تو که فرستاده علی می باشی، مقامت بالاتر است یا موسی بن عمران که فرستاده خدا بود؟)) طرماح پاسخ داد: ((معاویه، باز هم کفر می گوئی ؟! من بنده ضعیف خداوند کجا؟ و جناب موسی بن عمران علیه السّلام پیغمبر اولی العزم، کجا؟)) معاویه گفت: ((خوب، حالا سؤ ال دیگر؛ ای مرد عرب، بگو به نظر تو، من بدتر هستم یا فرعون ؟)) پاسخ داد: ((ای معاویه ! اگر چه تو شخص بسیار پست و بدعاقبت هستی، ولی در شقاوت و بدبختی به فرعون نمی رسی؛ زیرا او ادّعای خدائی کرد و مردم را به پرستش خود، دعوت نمود، امّا تو، تا امروز چنین ادّعائی نکرده ائی. )) معاویه گفت: ((پس با اینکه مقام علی از مقام خداوند پائین تر است، و با اینکه مقام تو، که فرستاده علی هستی از موسی که فرستاده خداوند بود، کوچکتر است، و همچنین مرا، در خباثت مثلِ فرعون نمی دانی، پس چرا در سخن گفتن ادب را رعایت نکرده و با من به خشونت و تندی سخن می گوئی ؟ در حالیکه خداوند وقتی که موسی را بسوی فرعون می فرستاد، سفارش می کند که با فرعون در کمال ادب و نرمش سخن بگوید: (اِذْهَبا اِلی فِرْعُونَ اِنّه طَغی، فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّنا، لَعَلَّهُ یَتَذَکّرُ اَوْ یَخْشی )(369):تو و برادرت بسوی فرعون بروید که او طغیان کرده است ، امّا بنرمی با او سخن بگوئید، شاید متذکر شده یا از خدا بترسد.)) وقتی معاویه این استدلال را، با آن مقدمه، بیان کرد، حاضرین مجلس، یقین داشتند که طرماح از رفتار خشونت آمیز خود، شرمنده شده و با سرافکندگی مجلس معاویه را، ترک خواهد کرد. امّا سفیر با ایمان و شجاع علی علیه السّلام با تکیه بر قدرت لایزال الهی، چنین جواب داد: ((معاویه ! سفارش خداوند به موسی بن عمران درباره فرعون، زمانی بود که هنوز نور امید هدایت، در او خاموش نشده بود و امکان داشت که به حضرت موسی ایمان آورد، والاّ هیچوقت، خداوند به حضرت موسی دستور همراهی و رعایت نرمش را نمی داد؛ بلکه به او می فرمود: در کمال خشونت و درشتی با فرعون سخن بگو. چنانکه خداوند به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله می فرماید: (یا اَیَّهُا النَّبیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَ مَاءْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ)(370): ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن، و بر آنها سخت بگیر و جایگاه آنان جهنم است و چه بد سرنوشتی است ! ای معاویه ! چون من ابداً، در تو امید هدایت و برگشت ندارم، از این جهت با کمال خشونت و تندی با تو سخن می گویم. )) معاویه از جوابهای دندانشکن قاصد علی علیه السّلام به تنگ آمده و دستور داد تا اینکه، جواب نامه را سریعاً نوشته، و بدست او بدهند، و به شهر و دیارش روانه سازند. سپس معاویه، به عمرو عاص رو کرده و گفت: ((دیدی یکنفر فرستاده علی، امروز چه بر سر ما آورد، ای کاش ! در بین اصحاب و یاران ما هم، یکنفر مثل این شخص وجود داشت. )) عمرو عاص گفت: ((ای معاویه ! جرئت و سخن وری مردان علی، از جای دیگر، سرچشمه می گیرد که در دستگاه تو هرگز وجود ندارد و نخواهد داشت. )) معاویه پرسید: ((چرا؟ آن چیز را بگو تا تهیه کنم. )) عمرو عاص گفت: ((تهیه کردن آن برای تو، غیرممکن است. )) وقتی عمروعاص، اصرار زیاد معاویه را دید گفت: ((آن حقانیتِ خلافت علی و باطل بودن خلافت توست، زیرا هر کس از برای حق، سخن بگوید، قاطع و محکم، سخن می گوید و هر کس برای غیرحق، سخن بگوید، زبانش ‍ قاطعیت و استحکام لازم را برای حرف زدن نخواهد داشت. )) معاویه گفت: ((عمرو! معلوم می شود تو هم علی را حق و مرا باطل می دانی. )) گفت: ((نه فقط من، بلکه تمام اطرافیان تو و حتی خودت هم به این نکته اعتقاد داری ولی حُبّ ریاست، اجازه نمی دهد که حق را به صاحبش برگردانی. )) معاویه گفت: ((عمرو! بخدا قسم ! دنیا را در نظرم تیره و تار کردی. ))(371)

369- طه / 44. 370- توبه / 73. 371- داستان پیامبران، ج 2، ص 300.

منبع :( چهل مثل از قرآن ) – حسین حقیقت جو

سفره گسترده و غذای آماده الهی رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم طی گفتاری، قرآن کریم را به طعام گسترده الهی تشبیه نموده و فرمودند: ((اِنَّ هذَا الْقُرانَ مَاءْدُبَةُ اللّهِ فَتَعَلَّموا مِنْ مَاءْدُبَتِهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛(1) این قرآن غذای آماده الهی است، لذا آنچه توان دارید، از خوان نعمت خداوند بهره جویید)). آری، قرآن مجید طعام گسترده و سفره پر نعمت الهی است که هر کس به اندازه ظرفیت وجودی خودش، از این خوان پر برکت برخوردار می گردد؛ دانشمندان، فیلسوفان، عارفان و افراد عامّی هر کدام به اندازه توان و پیمانه تفکّر و معرفت خویش از آن بهره مند می گردند. نکته ظریفی که از این حدیث شریف نبوی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم استفاده می شود، این است که می فرماید: قرآن غذای آماده الهی است، نه سفره گسترده بدون غذا که هرکس غذای خود را در آن نهد و بخورد. بنا بر این کسی که خواسته ها، برداشتها و تفسیرهای شخصی خود رابر قرآن تحمیل نماید و به عنوان تفسیر و نظر قرآن عرضه کند، هیچ گاه از این خوان گسترده الهی بهره مند نخواهد شد. شرط برخورداری از این غذای آماده معنوی این است که انسان ذهنش را از پیش داوریها و القائات جوّی محیط خالی کند و بسان گرسنه ای که خود را محتاج به غذا می داند، بر خوان الهی مؤ دّب زانو زند و معارف قرآن را از اهلش ‍ و کسانی که این کتاب آسمانی بر آنها نازل شده است، فرا گیرد.

1- کنز العمّال، ج 1، ص 526، ح 2356. میزان الحکمة، ج 8، ص 74.

هیچ نظری موجود نیست: