مقالات ادبی – مناسبت های مذهبی – امام رضا [ عليه السلام ]
شهادت امام رضا عليه السلام
امشب توس، مدينه ديگري است. پارهاي از خورشيد مدينه، در پشت ابرهاي كينه سوسو ميزند. جان تابناكش در جمع خفاشان خورشيد گريز، نغمه وداع ميسرايد؛ اما خورشيد، هميشه پشت ابر نميماند و آفتاب توس، فروغي نيست كه در كسوف بماند. خورشيد دين در آسمان خراسان ميتابد، و ظلمت گريزان است و خفاشان هراسان. گيتي غرق ماتم است و با چشمي گريان، با سوگ او سودا ميكند و بر جان پاك و بدن مسموم آن امام همام سلام و درود ميفرستد.
سلام بر تو اي غريب آشنا! سلام بر تو اي مهربانترين! سلام بر زلال غربتت كه دل هر غريبي را به ايوان طلاي دعا فرا خوانده، كنار پنجره فولادِ استجابت مينشاند و به تماشاي دلهاي عاشق كه در صحن نياز سرگردان شدهاند، دعوت ميكند. دل عشاق سوگوارت را در اين شب استجابت و عزا، كنار خود بپذير و آتش غصهمان را با جرعه عشق خود آرام بخش.
خسته بود و فراق از نگاهش ميچكيد. چشمانش بر انتظار دخيل ميبست و مسافر مدينهاش را چشم در راه بود؛ جوادش را كه حضورش، لبهاي ترك خوردهاش را به تبسّم وا ميداشت. تنهايي و غربت اطرافش را گرفته بود و سنگ دلي و شقاوت درِ حجره را به رويش بسته بود. دستان كريمش توان پاك كردن غبار مرگ را نداشت و اينك اين ميراثِ شبهاي نخلستان و چاه، از زمزمه افتاده بود. ملائك به استقبال آمده بودند و لحظه خلاصي از نابرابري و مظلوميت نزديك ميشود. ابرهاي پر باران، قلب تاريخ را فرا گرفت و بر زمين توس گريست، رضا، به رضاي حق داده بود. با كوله باري از اشك و زمزمه غروبش را تسليت ميگوييم.
دل، به وسعت همه غروبهاي وداع، گرفته و گلو، بغضي به سنگيني همه لحظههاي خداحافظي مانده است خاطره بارگاه مهمان نوازت، در يادها تداعي ميشود و گردش كبوتران عاشقت به گرد گنبد طلايي رأفتت، در دل نقش ميبندد. آهوي جانها به سوي ضمانت ميخرامد و شيشه چشمها، با نگاه به گلدستههاي سربلندت ميشكند. عاشق تو به كنجي مينشيند و سفره دلش را برايت ميگسترد، بر آستان آسمانيات بوسه ميزند. در اين شب اندوه و بيصبري دلمان را به جرعهاي احساس، خوش دار، اي راضي به رضاي حق، اي رضا!
ابوالفضل هادی منش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر