۲۴.۱۲.۸۷

میلاد پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله

اشعار ناب در رابطه با میلاد پیامبر اکرم صلي الله عليه و آله

مقام نام محمد صلي الله عليه و آله

ستون عرش خدا، قائم از قيام محمد

ببين كه سر به كجا مى‏كشد، مقام محمد!

به جز فرشته عرش آشيان وحى الهى

پرنده پر نتواند زدن، به بام محمد

به كارنامه منشور آسمانى قرآن

كه نقش مُهر نبوت بود، به نام محمد

گسيخت هر چه زمان و گريخت هر چه مكان بود

كه عرش و فرش، به هم دوخت زير گام محمد

اذان مسجد او زنگ كاروان قرون بين

خداى را چه نفوذيست در كلام محمد

به شاهراه هدايت گشود، باب شفاعت

صلاى خوان كرم بين و بار عام محمد

حريم حرمتش اين بس، كه در شفاعت محشر

بميرد آتش دوزخ، به احترام محمد

گرت هواى بهشت است و حوض كوثر و طوبا

بيا به سايه ممدود مستدام محمد!

سرير عزت عقبا، حلال امت او باد

كه بود راحت دنياى دون، حرام محمد

اذان صبح عراقش، صلاى قتل على بين

نواى زينب كبرا، نماز شام محمد

پيام پيك الهى، چگونه بشنود آن قوم

كه پنبه كرده به گوش دل از پيام محمد

هنوز جلوه نداده است نور خود، به تمامى

خدا به جلوه كند نور خود، تمام محمد

به ذوالفقار على ديدى استقامت اسلام

كنون به قامت قائم ببين، قوام محمد

به كام دل نرسد «شهريار»، در دو جهان كس

مگر خدا دو جهان را كند به كام محمد

شهريار

جان سحر، جسم سمن بوى توست

شام، غلام سر گيسوى توست

ماه كه خَم كرده سر خويشتن

بوسه زنِ گوشه ابروى توست

صبح ازل، پرتو پيشانى‏ات

شام ابد، طُره دلجوى توست

آنچه ز گل، نيك‏تر آمد به باغ

باغ گل خُلق تو و خوى توست

زمزمه زندگى كائنات

همهمه شور و هياهوى توست

عقل تو سرمايه سنگين وحى

عقل جهان، كم به ترازوى توست

كاش كه فرياد دلم مى‏شنيد

حلقه آن در، كه سركوى توست

على موسوى گرمارودى

جان نمى‏يابد صفا، جز از ثناى مصطفا

شد ثناى مصطفا، آيينه جان را صفا

سايه حق، آفتاب جود و خورشيد وجود

احمد محمود، ابوالقاسم، محمد، مصطفا

چون غبار اندر پى او باز ماند جبرئيل

چون براق برق، جولان را برانگيزد ز جا

در شب معراج چون بر شد به اوج آسمان

شد منور آسمان، زان آفتاب انبيا

منتهاى سير جبريل امين، تا سِدره بود

صد ره او، از سِدره برزد، خرگهِ عِزوعلا

گرچه بودى رهنماى او نخستين، جبرئيل

ليك، آخر گشت جبريل امين را، رهنما!

در بساط قرب، چون مأوا گرفت اين جان پاك

پاك يزدانش سرود اهلاً و سهلاً مرحبا!

مرحبا، اى عرش اعظم گرد راهت را نثار!

حَبَّذا، اى هر دو عالم، خاك پايت را فدا!

تو ز پا نعلين خود بيرون ميار اى جان پاك!

گرچه اندر طور، موسى را برهنه گشته پا

پا بِنه بر عرش و با نعلين بر كرسى نشين!

تا كه عرش از گرد نعلين تو افزايد بها

رازهايى گفت با احمد در آن شب، بى‏نياز

كه نباشد آگه از آن راز، عقل ماسوا

ميزبان، حق، مصطفى مهمان و خوان‏سالار، عقل

عرش، بزم و عشق، مير بزم و ساقى مرتضا

در كتاب حق، كه نور مطلق آمد، همچو عقل

حق به چندين وصف، نام او ستايد، در ثنا

گاه احمد، گه محمد، گاه سيد، گه رسول!

گاه حم، گاه يس، گاه نون، گه طا وها!

آفرين بر جان پاكش باد، از جان آفرين

هر كه اندر مدحت او، لب گشايد چون هما!

هماى شيرازى

بهشت جاودان

بهار بى‏خزان، روى محمد

بهشت جاودان، كوى محمد

منور مى‏شود چون ماه از مهر

دلى گر رو كند، سوى محمد

معطر ساخت گلزار جهان را

شميم تار گيسوى محمد

مصفا دامن گلزار توحيد

گل‏افشان گشت، بر بوى محمد

به توصيفش نيارم لب گشودن

خدا باشد ثناگوى محمد

نماز آريم «صائم» تا قيامت

به محراب دو ابروى محمد

صالح كاشانى

آفتاب آيين

اى كه شد زمين روشن، از ستاره دينت

بر جهان مبارك باد، آفتاب آيينت

اين چنين كه مى‏تازى، بر زمين ظلم آيين

آسمان هفتم هم، سر نهد به تمكينت

مى‏شود شكوفا دين، مثل باغى از نسرين

تا مناره مى‏رويد، در بهار رنگينت

مى‏شدى هلاك آرى، از غم ستم‏كاران

گر نمى‏رسيد از دوست، آيه‏هاى تسكينت

آدمند اگر اينان، از چه در نمى‏گيرد

در ميان گوش خصم، سوره‏هاى يا سينت

جلوه‏هاى جام جم، كى فريبدم هر دم

تا كه مانده در يادم، كاسه سفالينت

پلك بسته را بگشا، تا شود جهان روشن

تا كند طلوعى نو، چشم‏هاى حق بينت

شعرهاى آتش را، اين دعاى بى‏غش را

كى بَرَد به سوى دوست، بال‏هاى آمينت؟

جواد محقق

هیچ نظری موجود نیست: