۱۳.۱۱.۸۷

روش شمعون

اس ام اس - مقالات - داستان کوتاه

روش شمعون حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود هنگامی که حضرت عیسی علیه السلام خواست با پیروان خود وداع کند، آنها را جمع نمود و به آنها گفت پشتیبان ضعفا و بیچارگان باشید و از همدستی و همداستانی با ستمگران بپرهیزید دو نفر از آنها را برای ارشاد و راهنمایی به طرف انطاکیه فرستاد. نمایندگان حضرت عیسی علیه السلام در روز عیدی که تمام مردم در معبدشان جمع و به عبادت بتها مشغول بودند وارد انطاکیه شدند. از مشاهده این وضع خشمگین شده خود را نتوانستند نگهدارند و در همان برخورد اول شدیدا آنها را مورد ملامت و سرزنش قرار دادند، مردم انطاکیه از این برخورد بسیار ناراحت شده آن دو را با بندهای آهنین بستند و زندانی کردند.(74) شمعون که یکی از برگزیدگان حواریین بود از جریان اطلاع پیدا کرد، خود را به انطاکیه رساند و به طریقی وارد زندان شد. به آنها گفت: مگر شما را نهی نکرده ام با ستمگران و قوی دستان روبرو نشوید آنگاه شمعون از زندان خارج شد ابتدا با ضعفای مردم نشست و سخنان خود را به آنها القا می نمود، رفته رفته ایشان نیز گفتار او را به بالاتر از خود می رساندند، به همین طریق کم کم جریان به پادشاه رسید پرسید: از چه تاریخی این مرد در مملکت ماست ؟ گفتند دو ماه است، دستور داد او را بیاورند. وقتی وارد شد همین که چشم پادشاه به او افتاد محبتی از شمعون در قلب خود احساس نمود گفت: باید تو فقط هم نشین من باشی، مدتی گذشت، شبی خوابی هولناک دید به شمعون گفت: او تعبیری نمود که باعث انبساط و خوشحالی شاه گردید. برای مرتبه دوم خواب دیگری دید این بار هم چنان تعبیر کرد که مورد پسندش قرار گرفت کم کم تسلط بر نفس شاه پیدا کرد و محل بزرگی در قلبش برای خود باز نمود در این هنگام که خود را مسلط بر او دید گفت: شنیده ام دو نفر را زندانی کرده اید چون بر کار شما عیب جویی کرده بودند؟ گفت: بله صحیح است. شمعون اظهار داشت: مایلم آنها را ببینم، وقتی آمدند، پرسید: خدایی که شما عبادت می کنید چیست ؟ پاسخ دادند: ما پروردگار جهانیان را می پرستیم. پرسید: اگر در خواستی از او بکنید برآورده می کند یا نه ؟ گفتند: او حتما حرف ما را می شنود و حاجات ما را بر آورده می سازد. شمعون گفت: مایلم این اعتقاد شما را آزمایش کنم، تا در صورت صحت شبهه ای باقی نماند. اینک بگویید ایا خدای شما مریض مبتلا به برص را شفا می دهد، گفتند: آری، مریضی را آوردند در خواست خوب شدن او را نمود، آن دو دستی به موضع برص کشیدند شفا یافت، شمعون گفت: من هم این کار را انجام می دهم دیگری را آوردند شمعون بر موضع برصش ‍ دست مالید او هم خوب شد. گفت: اکنون آزمایش دیگری مانده اگر از عهده آن برآیید من به خدای شما ایمان می آورم، آیا مرده را می توانید زنده کنید؟ جواب دادند: آری رو به پادشاه کرد و پرسید: مرده ای هست که میل داشته باشید زنده شود گفت: آری فرزندم. شمعون، اظهار داشت ما را بر سر قبرش راهنمایی کنید. اینک این دو نفر تو را بر جان خود حکومت دادند. اگر از عهده این کار بر نیایند می توانی آنها را بکشی. بر سر قبر فرزند شاه رسیدند، آن دو دست به سوی آسمان بلند کردند شمعون نیز دستهای خود را گشود. طولی نکشید که قبر شکافته شد و جوان خارج گردید، در مقابل پدر ایستاد، شاه پرسید: چه شد؟ گفت: من مرده بودم ناگهان وحشتی مرا فرا گرفت دیدم سه نفر دست نیاز به درگاه خدا دراز کرده درخواست می کنند من زنده شوم آنها همین سه نفر بودند. اشاره به دو زندانی و شمعون کرد. در این هنگام شمعون رو به آن دو نفر کرد و گفت: من به خدای شما ایمان آوردم پادشاه نیز همانجا ایمان آورد. وزراء و سران مملکت هم پیروی کردند این عمل عمومی شد. پیوسته طبقات مردم ضعیف به پیروی از شاه وزراء و اعیان ایمان می آوردند به طوری که هر کس ‍ در انطاکیه بود خدا پرست و مؤ من گردید

هیچ نظری موجود نیست: