۱۳.۱۱.۸۷

عذاب قوم یونس

اس ام اس - مقالات - داستان کوتاه

عذاب قوم یونس ! یونس پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه سی سال قوم خود را به ایمان دعوت نمود. هیچ کدام ایمان نیاوردند مگر دو نفر یکی عابدی بود بنام ملیخا یا تنوخا و دیگری عالمی بنام روبیل، حضرت امام صادق علیه السلام فرمود خداوند عذاب وعده داده شده را از هیچ امتی بر طرف نکرده مگر قوم یونس، هر چه آنها را به ایمان خواند نپذیرفتند، با خود اندیشید نفرینشان کند، عابد نیز او را بر این کار ترغیب و تشویق نمود ولی روبیل می گفت: نفرین مکن زیرا خداوند دعای تو را مستجاب می کند از طرفی دوست ندارد بندگانش را هلاک نماید. بالاخره یونس علیه السلام گفتار عابد را پذیرفت و آنها را نفرین کرد به او وحی شد در فلان روز و ساعت عذاب نازل می شود. نزدیک تاریخ عذاب، یونس و عابد از شهر خارج شدند ولی روبیل در شهر ماند، ساعت نزول بلا فرا رسید، آثار کیفر ظاهر شد قوم یونس آشفته و ناراحت شدند و به دنبال یونس رفتند او را نیافتند، روبیل به آنها گفت حال که یونس نیست به خدا پناه ببرید زاری و تضرع کنید شاید بر شما ترحمی فرماید. پرسیدند چگونه پناه بریم روبیل فکری کرده گفت: فرزندان شیر خواره را از مادرانشان جدا کنید حتی بین شتران و بچه هاشان، گوسفندان و بره ها، گاوها، و گوساله ها جدایی بیندازید و در میان بیابان جمع شوید آنگاه اشک ریزان از خدای یونس، خدای آسمانها و زمینها و دریاهای پهناور طلب عفو و بخشش کنید. به دستور روبیل عمل کردند منظره ای بس تاءثرانگیز ایجاد شد، اطفال شیرخوار گریه آغاز نمودند پیران کهنسال صورت بر خاک گذاشته اشک می ریختند، آوای حیوانات و اشک و آه قوم یونس با هم آمیخته شد، بارگاه رحمت بی انتهای پروردگار جهان بر سر آنها سایه افکند، عذاب نازل شده، بر طرف گردید و به طرف کوهها رفت. پس از گذشت تاریخ عذاب، یونس به طرف قوم خود بازگشت تا ببیند آنها چگونه هلاک شده اند، با کمال تعجب مشاهده کرد مردم به طریق عادی زندگی می کنند، عده ای مشغول زراعت بودند، از یک نفرشان پرسید: قوم یونس چه شدند؟ او که یونس را نمی شناخت پاسخ داد او بر قوم خود نفرین کرد خداوند نیز تقاضایش را پذیرفت، عذاب نازل شد ولی آنها گرد یکدیگر جمع شدند، گریه و زاری نموده از خدا خواستند که آنها را ببخشد خدا هم بر آنها رحم کرد، عذاب را برطرف نمود و اینک در جستجوی یونس اند تا ایمان آورند. یونس خشمگین شد باز از آن محیط دور شد و به نزدیک دریا رفت، کنار دریا که رسید در آنجا یک کشتی را در حال حرکت مشاهده کرد تقاضا نمود او را سوار کنند، مسافرین موافقت کردند، یونس سوار شد کشتی حرکت کرد میان دریا که رسید خداوند یک ماهی بزرگ (نهنگ ) را ماءمور نمود به طرف کشتی رود یونس ابتدا جلو نشسته بود حمله ماهی و هیکل درشت او را که دید از ترس به عقب کشتی رفت، ماهی باز به طرف یونس آمد، مسافرین گفتند: در میان ما نافرمانی است باید قرعه اندازیم بنام هر کس که در آمد او را طعمه همین ماهی قرار دهیم. قرعه کشیدند بنام یونس خارج شد او را میان دریا انداختند، ماهی یونس را فرو برد و او خویشتن را سرزنش می کرد. حضرت امام محمد باقر علیه السلام می فرماید سه شبانه روز در شکم ماهی بود در دل دریاهای تاریک خدا را خواند، دست به دعا بلند کرد. و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه، فنادی فی الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین فاستجبناله و نجیناه من الغم و کذلک ننجی المؤ منین و یاد آر حال یونس را هنگامی که از میان قوم خود غضبناک بیرون رفت و چنین پنداشت که ما هرگز او را در مضیقه و سختی نمی افکنیم (تا آنکه به ظلمات دریا و شکم ماهی در شب تار گرفتار شد) آنگاه در آن ظلمتها فریاد کرد که الها خدایی به جز ذات یکتای تو نیست، تو از شریک و هر عیب و آلایش پاک و منزهی و من از ستمکارانم (که بر نفس خود ستم کردم به حالم ترحم نما) پس دعای او را مستجاب کردیم و او را از گرداب غم نجات دادیم و اهل ایمان را هم این گونه نجات می دهیم. (61) ماهی یونس را به کنار دریا میان ساحل انداخت چون موهای بدن او ریخته و پوستش نازک شده بود خداوند درخت کدویی برایش در همانجا رویانید تا در سایه آن از حرارت آفتاب محفوظ بماند، یونس در آن هنگام پیوسته به تسبیح و ذکر خدا مشغول بود تا آن ناراحتی و نازکی پوست برطرف شد، خداوند کرمی را ماءمور کرد ریشه کدو را خورد کدو خشک شد یونس از این پیش آمد اندوهگین گردید. خطاب رسید برای چه محزونی ؟ چی شده ؟ عرض کرد در سایه این درخت آسوده بودم کرمی را ماءمور کردی تا او را خشک کرد! فرمود: یونس اندوهگین می شوی برای خشک شدن یک درخت که آن را خود نکاشته ای و نه آبش داده ای و به آن اهمیت نمی دادی هنگامی که از سایه اش بی نیاز می شدی اما ترا اندوه فرا نمی گیرد برای صد هزار مردم بینوا که می خواستی عذاب بر آنها نازل شود، اکنون آنها توبه کردند به سوی آنها برگرد یونس به طرف قوم خود بازگشت، همه دورش ‍ جمع شدند و ایمان آوردند

هیچ نظری موجود نیست: